جدول جو
جدول جو

معنی برگ گاه - جستجوی لغت در جدول جو

برگ گاه(بَ)
جای برگ. منبت برگ بر ساقه. ساق درخت و شاخ. (آنندراج). ساقه و جوانۀ گیاه و محل برگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنه گاه
تصویر بنه گاه
جای بنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرت گاه
تصویر پرت گاه
جای پرت شدن، جای بلند که پایین آن گودال یا دره باشد و انسان در صورت لغزش از آنجا پرت شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگ ماهی
تصویر برگ ماهی
نوعی ماهی کمیاب که از دریای سیاه به دریای خزر آورده شده
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
مرکّب از: بر + راه، براه. در راه. در طریق:
از شیر و گوزن و گرگ و روباه
لشکرگاهی کشیده بر راه.
نظامی (لیلی و مجنون ص 167)،
- بر راه کسی رفتن، اقتباس. (تاج المصادر بیهقی)،
-
لغت نامه دهخدا
(گَ)
میان روز باشد که هوا در نهایت گرمی است. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). هاجره. (منتهی الارب). غائره. (ملخص اللغات حسن خطیب). هجیره. (منتهی الارب) :
تنش زرد و گوش و دهانش سیاه
ندیدی کس او را مگر گرمگاه.
فردوسی.
چو تشنه گشته و گم بوده مردمی بودم
بطمع آب روان گرمگاه سوی سراب.
فرخی.
یک روز گرمگاه در سراپرده به خرگاه بود به صحرای بست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 458). یک گرمگاه این غلامان و مقدمان محمودی مستنکر بابارانیهای کرباسین و دستارهای در سر گرفته پیاده بنزدیک امیر مسعود آمدند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 134).
بروز دگر ناگهان گرمگاه
رسیدند در لشکر کینه خواه.
(گرشاسب نامه).
یکی را بر جنازه ای برنهادند و بدان بهانه بسیاری بهم برآمدند و به گرمگاهی سوی هاشمیه رفتند. (مجمل التواریخ والقصص).
به گرمگاه بدشت ار بیفکنی یاقوت
چنان گداخته گردد که نقره اندر گاه.
ازرقی.
گرمگاهی که چو دوزخ بدمد باد سموم
تف با حورا چون نکهت حورا بینند.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 91).
گرمگاهی کافتاب استاده در قلب اسد
سنگ و ریگ ثعلبیه بید و ریحان دیده اند.
خاقانی.
او (علی علیه السلام) گفت یک روز به گرمگاه نزدیک رسول صلوات اﷲ علیه شدم. (تفسیر ابوالفتوح رازی).
روز دیگر گرمگاه سلطان در خرگاه خویش آسایش داده بود. (راحهالصدور راوندی). در راه در گرمگاه در سایۀ درختی تکیه کردم. (انیس الطالبین نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 131). روزی در وقت گرمگاه در فصل تموز از قصر عارفان بطرفی میرفتم. (انیس الطالبین ایضاً ص 29)
لغت نامه دهخدا
(دَرْرَ)
ده کوچکی است از دهستان چنارود بخش آخوره شهرستان فریدن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ / نِ)
جایگاه بنه: جمعی را از معارف اسیر کردند و خلقی را به شمشیر آوردند و ساز و بنه گاه ایشان بتاراج دادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 187)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور. سکنۀ آن 358 تن. آب آن از قنات ومحصول آن غلات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9) ، انتقال یافتن (به حالی). (فرهنگ فارسی معین). منتقل شدن. (ناظم الاطباء) ، واژگون شدن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : برگردیدن کاسه، وارون شدن آن. (یادداشت دهخدا) ، تغییر یافتن. (فرهنگ فارسی معین) : برگردیدن سرکه، شراب شدن آن. برگردیدن شیر، جغرات شدن آن. (یادداشت دهخدا). منقلب شدن و برگشتن و خراب وضایع شدن یعنی از حالت اصلی برگردیدن. (آنندراج). التفاع. التهام. انکفاء. تغیّر:
چو برگرددت روز یار توام
بگاه چرا مرغزار توام.
فردوسی.
غمش در خاطر از بس ماند ترسم خوار می گردد
که چون بر شاخ ماند میوۀ بسیار برگردد.
قدسی (از آنندراج).
استفاع، برگردیدن گونه از ترس و مانند آن. (از منتهی الارب). اًسهاب، برگردیدن گونه از فرط حب یا از خوف یا بیماری. (از منتهی الارب). التعاق، التقاع، التماء، برگردیدن رنگ گونۀ آدمی. امتصار، برگردیدن صورت. تطهّل، برگردیدن رنگ و مزۀ آب. تلمّاء، برگردیدن رنگ گونۀ آدمی. تمذقر، برگردیدن آب. تمغّر، برگردیدن رنگ روی از خشم. سجس، برگردیدن آب و تیره شدن. طرتمه، برگردیدن رنگ آب. قشف، برگردیدن رنگ روی از درویشی. قفاء، برگردیدن و تباه گشتن گیاه از باریدن باران. کبث، برگردیدن گوشت و بدبوی شدن آن. کمه، برگردیدن رنگ و برگشتن عقل کسی. مهع، برگردیدن رنگ روی. (از منتهی الارب) ، چرخیدن:
گر تو برگردی و برگردد سرت
خانه را گردنده بیند منظرت.
مولوی.
و رجوع به برگشتن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ فَ / فِ)
مرکّب از: برگ، ورق + کافه، مخفف کافنده به معنی شکافنده، کافندۀ برگ. نوعی آفت گوزبن. (یادداشت دهخدا) ، انتقال یافته (به حالی)، (فرهنگ فارسی معین)، منتقل شده، واژگون شده. درغلطیده. (ناظم الاطباء) : اعتکاس، انعکاس، برگردیده شدن. (از منتهی الارب) ، تغییریافته. متغیر. (فرهنگ فارسی معین)، تغییرداده شده. (ناظم الاطباء)،
- برگردیده بخت، کنایه از مدبر و بدبخت. (آنندراج)، بدبخت و بی نصیب و بی بهره. (ناظم الاطباء) :
دو برگردیده بخت از تیغ هم سودی نمی بیند
به یک پهلو دل افتاده ست در سودای گیسوئی.
میرزا رضی دانش (از آنندراج)،
- برگردیده بوی، گندیده و دارای بوی بدو مکروه. (ناظم الاطباء)، گندیده بوی. (فرهنگ فارسی معین)،
- برگردیده رنگ، برگشته رنگ. که رنگ آن عوض شده باشد. متغیراللون. کفی ءاللون. مکفوءاللون: طهل، برگردیده رنگ و مزه شدن آب. (از منتهی الارب)،
- برگردیده مزه، مزه برگشته. که مزه و طعم آن تغییر کرده باشد. متغیرالطعم: طهل، برگردیده رنگ و مزه شدن آب. (از منتهی الارب)،
، خمیده. منحنی شده:
پیش حسن خود نظرباز است دایم دیده اش
تیر عشقی خورده از مژگان برگردیده اش.
محسن تأثیر (از آنندراج)،
و رجوع به برگشته شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قبر گاه
تصویر قبر گاه
آرامگاه گور گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرض گاه
تصویر عرض گاه
میدان سان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبرت گاه
تصویر عبرت گاه
پند گاه، جهان دنیا که از حوادث آن عبرت خیزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جگر گاه
تصویر جگر گاه
محل جگر در شکم
فرهنگ لغت هوشیار
دربار و کاخ شاهان، خیمه پادشاهی، جایی که شاهان مردم را بحضور پذیرند بارجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی گاه
تصویر بی گاه
بی وقت، بی موقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند گاه
تصویر بند گاه
محل اتصال دواستخوان در بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرم گاه
تصویر گرم گاه
میان روز که هوا بسیار گرم است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برونگاه
تصویر برونگاه
محل صدور، مخرج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برشگاه
تصویر برشگاه
تقاطع
فرهنگ واژه فارسی سره
بی موقع، بی وقت، بی هنگام، دیروقت، دیرهنگام، دیر، ناوقت
متضاد: گاه، زود، شبانگاه، غروب هنگام
متضاد: پگاه زود، گاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد